کد مطلب:277022 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:187

صهیونیسم و تشکیل دولتی به نام اسرائیل
نویسنده ی كتاب «عقائد الامامیه» در مورد قیام یهود در خاورمیانه و تشكیل دولتی به نام «اسرائیل» در سرزمین فلسطین، و بالأخره متلاشی شدن حكومت آنان، با شركت اعراب و مسلمین به كمك یكدیگر، و به ویژه ارتش نیرومندی كه از طریق عراق برای سركوبی یهود عازم فلسطین می شود و بر روی پرچمهایشان آیه ی شریفه ی: «و أعدوا لهم



[ صفحه 479]



ما استطعتم من قوة» [1] نقش گردیده است در حدیث بسیار جامع و جالبی از امیرمؤمنان علیه السلام چنین نقل كرده است:

«قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: و ستأتی الیهود من الغرب لانشاء دولتهم بفلسطین. قال الناس: یا اباالحسن! أنی تكون العرب؟ أجاب علیه السلام: أنذاك تكون مفككة القوی، مفككة العری، غیر متكاتفة و غیر مترادفة.

ثم سئل علیه السلام: أیطول هذا البلاء؟ قال: لا، حتی اذا أطلقت العرب أعنتها و رجعت الیها عوازم أحلامها، عندئذ یفتح علی یدهم فلسطین، و تخرج العرب ظافرة و موحدة، و ستأتی النجدة من العراق، كتب علی رایاتها القوة، و تشترك العرب و الاسلام كافة لتخلص فلسطین، معركة و ای معركة فی جل البحر تخوض الناس فی الدماء و یمشی الجریح علی القتیل.

ثم قال علیه السلام: و ستفعل العرب ثلاثا، و فی الرابعة، یعلم الله ما فی نفوسهم من الثبات و الایمان، فیرفرف علی رؤسهم النصر. ثم قال: وأیم الله یذبحون ذبح النعاج حتی لا یبقی یهودی فی فلسطین» [2] .

«امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: یهود برای تشكیل دولت خود در فلسطین از غرب -به منطقه ی عربی خاورمیانه- خواهند آمد. عرضه داشتند: یا اباالحسن پس عربها در آن موقع كجا خواهند بود؟! فرمود: در آن زمان عربها نیروهایشان از هم پاشیده و ارتباط آنها از هم گسیخته، و متحد و هماهنگ نیستند.

از آن حضرت سؤال شد آیا این بلا و گرفتاری طولانی خواهد بود؟ فرمود: نه، تا زمانی كه عربها زمام امور خودشان را از نفوذ دیگران رها ساخته و تصمیمهای جدی آنان دوباره تجدید شود آنگاه سرزمین فلسطین به دست آنها فتح خواهد شد، و عربها پیروز و متحد خواهند گردید و نیروهای كمكی از -طریق- سرزمین عراق به آنان خواهد رسید كه بر روی پرچمهایشان نوشته شده: «القوة». [3] .

و عربها و سایر مسلمانان همگی مشتركا برای نجات فلسطین قیام خواهند كرد



[ صفحه 480]



-و با یهودیان خواهند جنگید- و چه جنگ بسیار سختی كه در وقت مقابله ی با یكدیگر در بخش عظیمی از دریا روی خواهد داد كه در اثر آن مردمان در خون شناور شده و افراد مجروح بر روی اجساد كشته ها عبور كنند.

آنگاه فرمود: و عربها سه بار با یهود می جنگند، و در مرحله ی چهارم كه خداوند ثبات قدم و ایمان و صداقت آنها را دانست همای پیروزی بر سرشان سایه می افكند. [4] بعد از آن فرمود: به خدای بزرگ سوگند كه یهودیان مانند گوسفند كشته می شوند تا جائی كه حتی یكنفر یهودی هم در فلسطین باقی نخواهد ماند».

نگارنده گوید: با توجه به این جمله كه امیرالمؤمنان علیه السلام فرموده است: «و تشترك العرب و الاسلام كافة لتخلص فلسطین»: «اسلام و عرب مشتركا برای نجات فلسطین قیام خواهند كرد»، مراد از «اسلام» مسلمانان غیرعرب و ایرانیان می باشند كه در هنگامه ی ظهور به قیادت سیدحسنی خراسانی و فرماندهی شعیب بن صالح از طریق عراق و سوریه برای نجات فلسطین بسوی قدس عزیز عزیمت خواهند نمود.

بنابراین بر اساس روایات یاد شده به حسب ظاهر - والله أعلم - شكست كامل دولت غیرقانونی اسرائیل و سقوط رژیم اشغالگر قدس، با نهضت جناب سیدخراسانی مربوط، و فتح بیت المقدس با فراهم آمدن زمینه ی ظهور مبارك حضرت مهدی علیه السلام و حركت آن حضرت بسوی قدس عزیز صورت خواهد گرفت انشاءالله.

اینك برای آنكه بهتر بتوانیم جناب سیدخراسانی را بشناسیم به نقل روایات دیگری كه درباره ی خروج این مرد مقاوم و خستگی ناپذیر از پیشوایان معصوم علیهم السلام رسیده است می پردازیم.

حدیث چهارم:

محمد بن ابراهیم نعمانی، در كتاب نفیس و ارزنده ی خود به نام «غیبت نعمانی»از أبوصادق از رواتی ثقه، از امیرالمؤمنین علیه السلام روایتی را در موضوع حركت (خراسانی) بدین صورت نقل كرده است:

«ملك بنی العباس یسر لا عسر فیه، لو اجتمع علیهم الترك و الدیلم و



[ صفحه 481]



السند و الهند و البربر و الطیلسان لن یزیلوه، و لا یزالون فی غضارة من ملكهم حتی یشذ عنهم موالیهم و أصحاب دولتهم، و یسلط الله علیهم «علجا» یخرج من حیث بدأ ملكهم، لا یمر بمدینة الافتحها، و لا ترفع له رایة الا هدمها، و لا نعمة الا أزالها الویل لمن ناواه فلا یزال كذلك حتی یظفر و یدفع بظفره الی رجل من عترتی یقول بالحق و یعمل به». [5] .

سلطنت بنی عباس به سهولت و آسانی بدست می آید و دشواری در كار ایشان نیست (و در نسخه ی دیگر و یا روایت دیگری است كه سلطنت بنی عباس سراسر رنج و زحمت است و آسایش و راحتی در آن وجود ندارد) و اگر ترك و دیلم و سند و هند و بربر و مردم (طیلسان) [6] دور هم جمع شوند و بخواهند حكومت آنان را سرنگون سازند نمی توانند.

آنان پیوسته در ناز و نعمت و رفاه و خوشی بسر می برند تا اینكه كارمندان دولتی و پیروان خودشان از آنها جدا گشته و یا كناره گیری كنند و خداوند مردی (علج) (یعنی: انسانی كارساز و قوی و نیرومند و با تدبیر و با سیاست) را بر آنها مسلط خواهد نمود كه از همانجائی كه سلطنت آنها آغاز گردید (یعنی: از طرف خراسان) آشكار گردد. و او (یعنی: خراسانی) به هیچ شهری نمی گذرد مگر آنكه آن را می گشاید و هیچ پرچمی بر ضد او افراشته نمی شود مگر آنكه سرنگونش می سازد، و هیچ نعمتی باقی نمی ماند مگر آنكه نابودش می كند، و هیچ نغمه و صدائی در برابر او بلند نمی شود مگر آنكه خاموشش می نماید. وای بحال كسی كه با او، دشمنی كند و به مبارزه برخیزد، او پیوسته صاحب نیرو و قدرت است تا به پیروزی نهائی برسد، پس از پیروزی زمام امور كشور خود را به دست مردی از خاندان من كه حقگو و عامل به حق است (یعنی: حضرت صاحب الامر علیه السلام) می سپارد.

صاحب «غیبت نعمانی» پس از آنكه این حدیث شریف را در كتابش آورده است به شرح معنای (علج) پرداخته و می گوید: ابوعلی گفته است ارباب لغت می گویند كه: (علج) دارای چند معنا است كه از آن جمله است: علج، به معنای كافر، و علج به معنای كسی



[ صفحه 482]



كه كمبود در خلقتش باشد، و علج، به معنای آدم پست فطرت، و علج به معنای انسان زیرك و سختگیر.

وی سپس می افزاید: كه امیرالمؤمنین علیه السلام به دو نفر عرب كه در محضرش بودند فرمود: (انكما تعالجان عن دینكما) شما برای رهائی از دینتان به علاج پرداخته و سختگیری می كنید.

مؤلف گوید: این حدیث، كه از مولای متقیان امیرمؤمنان علیه السلام درباره ی خراسانی، و در هم كوبنده ی سلطنت (بنی عباس) در عراق، روایت شده است، ابتداء آن به حسب ظاهر با «هلاكوخان مغول» قابل انطباق است، ولی آخر آن، با مضامین اول حدیث منافات دارد واز اینرو شایان دقت است و باید برخی از نكات آن كه جنبه ی ابهام دارد توضیح داده شود. و اینك نكته ها:

نكته ی اول: این كه: امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است:

(چنانچه ترك و دیلم و سند و هند و بربر... بخواهند حكومت بنی العباس را از دستشان بگیرند نمی توانند) و این سخن مولی بسیار دقیق و در خور توجه است، زیرا:

اگر منظور از حكومت (بنی العباس) «خلافت» و انقراض خلافت آنان باشد، این مطلب از دیدگاه تاریخ ثابت و مسلم است كه هر یك از سلاطین ایران از صفاریان، و سامانیان، و آل بویه، و دیالمه، و غزنویان، و سلجوقیان، و خوارزمشاهیان، كه قصد برهم زدن حكومت «بنی العباس» را داشتند و حركت كردند و برای تسخیر بغداد رفتند نتوانستند حكومت آنها را از دستشان بگیرند، بلكه همگی آنها شكست خورده و ناكام برگشتند و هیچیك از آنها به مقصود خود نرسیدند و نتوانستند به آرزوی خود جامه ی عمل بپوشند، تا اینكه نوبت به هلاكوخان مغول رسید، و او به فرمان برادرش (منكوقاآن) نوه ی چنگیزخان مغول به صوابدید مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی، وزیر محقق و دانشمند، و عالم بزرگوار و پرافتخار شیعه برای تسخیر بغداد و نابودی حكومت بنی عباس مأموریت یافت، و سرانجام وی بغداد را فتح كرد و «عبدالله مستعصم» آخرین خلیفه ی عباسی را با ذلت و خواری به قتل رسانید و طومار حكومت و خلافت



[ صفحه 483]



چندین ساله ی عباسیان را در هم پیچید و به حیات ننگین آنان خاتمه داد. [7] .

و اگر منظور از انقراض، سلطنت جدید، و حكومت نوسازی شده ی بنی عباس باشد (چنانكه در اخبار زیادی آمده است كه پیش از ظهور حضرت مهدی علیه السلام بار دیگر حكومت بنی عباس نوسازی می شود و ما هم در بخش اول و دوم كتاب كم و بیش به آن اشاره كردیم) كه البته از ظاهر حدیث مذكور همین معنا استفاده می شود، حدیث مزبور با خراسانی مورد بحث قابل تطبیق است.

نكته ی دوم این كه: امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: (تا اینكه كارمندان دولتی و پیروان خودشان از آنها جدا گردند» و این نكته نیز شایان دقت است زیرا: باز هم این فرموده ی امیرالمؤمنین علیه السلام هم، بر نخستین انقراض دولت بنی العباس تطبیق می شود و هم بر آخرین دولت آنها چه آنكه: نخستین انقراض بوسیله ی «مؤیدالدین علقمی قمی» و مكاتبه ی پنهانی او با «تتار» یعنی: مغول صورت گرفت، و انقراض آخرین دولتشان نیز چنانكه در روایات بسیاری آمده است با اختلاف و پراكندگی نیروها و كناره گیری فرمانروایان و هجوم لشكریان خراسانی مورد بحث بداخل خاك عراق صورت خواهد گرفت.

نكته ی سوم: اینكه حضرت فرموده است: «خداوند، مردی علج، یعنی: انسانی كارساز را بر آنان مسلط خواهد نمود كه از همانجائی كه سلطنت بنی عباس روبراه شده، یعنی: از طرف خراسان می آید» و كلمه ی «علج» كلمه ای است كه نیاز به بحث و بررسی و تحقیق دقیق، و مراجعه ی به كتابهای لغت و توجه به معنای واقعی و لغوی آن دارد، و بدون درك معنای واقعی آن، معنای حقیقی كلمه ی «علج» در حدیث بدست نمی آید، زیرا:

همانگونه كه صاحب «غیبت نعمانی» گفته است، این كلمه دارای چندین معناست و ارباب لغت برای كلمه ی «علج» معانی متعددی ذكر كرده اند كه از آن جمله است: علج، به معنی كافر، و علج به معنی انسان خشمگین، و علج به معنی انسان بدخلق، و علج، به معنی مرد سطبر و نیرومند، و علج به معنی كفار عجم، و علج به معنی انسان پست، و



[ صفحه 484]



علج به معنی انسان چالاك و چابك و زیرك.

بنابراین به روشنی معلوم نیست كه مراد امیرالمؤمنین علیه السلام از معنای كلمه ی (علج) در حدیث مذكور كدامیك از معانی یاد شده می باشد، و روی این حساب معنای حدیث تا اندازه ای پیچیده و گنگ و مبهم است، و معلوم نیست كه آیا معنای (علج) در اینجا به معنی مردی از كفار عجم است تا اینكه گفته شود او، «هلاكوخان مغول» است،و معلوم نیست كه آیا معنای (علج) مرد كارساز و با تدبیر و با سیاست است تا اینكه گفته شود وی سومین خراسانی و آخرین نفر آنها و خراسانی مورد بحث است. در هر حال سخن، سخن علی علیه السلام است، و سخن او پس از سخن خداوند برترین سخنهاست.

در اینجا در پایان این نكته، لازم است یادآور شویم كه علت اینكه صاحب كتاب «غیبت نعمانی» هم به معانی كلمه ی (علج) پرداخته از این جهت بوده است كه چون ایشان دیده اند در آخر حدیث آمده است «لا یزال كذلك حتی یظفر و یدفع بظفره الی رجل من عترتی یقول بالحق و یعمل به» یعنی: او پیوسته در حال جنگ و نبرد، و صاحب نیرو و قدرت است تا پیروزی نهایی نصیبش گردد، و پیروزی خود را بدست مردی از خاندان من بسپارد كه او حقگو و عامل به حق است» و این معنا با فردی چون «هلاكوخان مغول» سازگار نبوده است از اینرو ایشان كلمه ی (علج) را معنا كرده تا بدین وسیله مشخص كند كه این حدیث در رابطه با خروج آخرین خراسانی است و اوست كه با پیروزیش زمام امور حكومت اسلامی خود را بدست توانای حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف می سپارد، و او یك شخصیت بزرگ سیاسی دینی مذهبی است كه ربطی با هلاكوخان مغول ندارد.

ضمنا ناگفته نماند كه ابن اثیر جزری نیز در كتاب «النهایه فی غریب الحدیث و الاثر» در مورد معنای كلمه ی (علج) گفته است: «العلج، هو الرجل القوی الضخم» یعنی: علج، در لغت به معنی مرد بسیار پرقدرت و نیرومند است، و این معنایی كه ابن اثیر برای كلمه ی (علج) آورده است همان معنایی است كه ما در ترجمه ی فارسی عبارت حدیث به عنوان (انسان كارساز و نیرومند) معنا كردیم، و بنابراین نیاز به شرح و بسط معنای (علج) وجود ندارد و استشهاد صاحب كتاب «غیبت نعمانی» نیز به روایت امیرمؤمنان علیه السلام كه وی آن را در مورد آن دو نفر آورده است تقریبا بی مورد و چندان مناسبتی ندارد.



[ صفحه 485]



نكته چهارم اینكه: حضرت فرموده است «آن مرد (علج) از همانجایی خواهد آمد كه از آنجا سلطنت بنی عباس آغاز شده) و این مطلب نیز، هم بر هلاكوخان مغول تطبیق می شود و هم بر خراسانی مورد بحث، زیرا بطوری كه می دانیم خروج مغول، و حركت آنها بسوی بغداد از ناحیه شرق و سمت خراسان صورت گرفته است و نهضت «سومین خراسانی» نیز كه زمینه ساز دولت مهدی علیه السلام است از همین ناحیه آغاز خواهد شد.

و پنجمین نكته اینكه: حضرت فرموده است: (او پیوسته در حال جنگ و نبرد است تا به پیروزی نهایی برسد و زمام امور حكومت خود را بدست مردی از خاندان من بسپارد) و این نكته، نكته ی بسیار حساس و دقیق و پرمعنایی است كه با فردی چون «هلاكوخان مغول» سازگار نیست. زیرا چنانكه می دانیم: اولا- سالیان درازی است كه دوران پر هیاهوی هلاكوخان مغول، سردار بی باك ترك سپری گشته و تا هنوز كه هنوز است نه از ظهور حضرت مهدی علیه السلام اثری و نه از قیام بهجت انگیز آن حضرت خبری بدست آمده است. و ثانیا- اینكه: هلاكوخان مغول، چنین لیاقت و شایستگی و برازندگی نداشته است تا اینكه پرچمدار امام زمان علیه السلام و زمینه ساز حكومت جهانی آن حضرت باشد.

بنابراین گرچه ابتداء حدیث با هلاكوخان مغول قابل انطباق است، ولی آخر آن با این احتمال منافات دارد، و نه تنها آخر حدیث با اول آن منافات دارد بلكه، آنچه از آن فهمیده می شود این است كه: آن شخصیت مبارزی كه زمام امور حكومت خود را به دست حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف می سپارد، از نخستین روزی كه در ایران به قدرت می رسد تا زمانی كه تسلیم حضرت مهدی علیه السلام می گردد، پیوسته در گیرودار جنگ و نبرد، و گرفتار فتنه و آشوب تیره و تار داخلی و جنگهای ممتد و متعدد و طولانی است و از این لحاظ است كه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «لا یزال كذلك حتی یظفر» او پیوسته چنین است تا پیروزی نهائی نصیبش گردد.

و البته بعید هم نیست كه قسمت اول حدیث مربوط به هلاكوخان مغول بوده و قسمت آخر آن در ارتباط با «سومین خراسانی» كه سیدی هاشمی است، باشد. و راوی حدیث عباراتی را از وسط ساقط نموده و یا مطالبی از آن را فراموش كرده باشد، و یا اینكه قسمتهائی از حدیث در هنگام استنساخ، از قلم نویسندگان، و نسخه برداران



[ صفحه 486]



حدیث، افتاده باشد.

و در هر حال دور هم نیست كه تمامی حدیث در ارتباط با نهضت مقدس همین خراسانی مورد بحث بوده، و ربطی به ماجرای قیام «هلاكو» نداشته باشد، زیرا همانگونه كه سابقا اشاره نمودیم، بطوریكه از بسیاری از اخبار استفاده می شود، حكومت «بنی العباس» پس از انقراض نخستین، بار دیگر تجدید می شود، و گرچه افرادشان شناخته نمی شود و كسی آنها را به نام و نشان، به عنوان فرزندان «عباس» نمی شناسد، ولی حكومت آنها تا آمدن امام زمان علیه السلام همچنان ادامه دارد.

و بطوری كه از برخی روایات برمی آید (همانگونه كه در بخش اول در مورد سفیانی اول، تذكر دادیم) حكومتشان هم در عراق خواهد بود، و آن قیام كننده ای كه از سرزمین شرق و خراسان قیام می كند، هم، با آنان یعنی: هم با بنی العباس، و هم با سفیانی، كه از نسل ابوسفیان است می جنگد و بخواست خدا و یاری او هر دو را شكست می دهد، و ما قبلا در این باره توضیح داده ایم و دیگر بار مسائل مربوط به بنی العباس را در اینجا تكرار نمی كنیم.

حدیث پنجم:

یوسف بن یحیای شافعی، در كتاب «عقدالدرر» پیرامون حركت نابخردانه ی سفیانی، كه ظاهرا مقصود همان سفیانی مشهور است روایتی را از امیرمؤمنان علیه السلام بدین صورت آورده است:

«عن أبی رومان عن علی علیه السلام قال: یلتقی السفیانی، ذالرایات السود، فیهم، شاب من بنی هاشم، فی كفه الیسری خال، و علی مقدمته رجل من بنی تمیم یقال له شعیب بن صالح، بباب اصطخر، فتكون بینهم ملحمة عظیمة، و تظهر الرایات السود، و تهرب خیل السفیانی، فعند ذلك یتمنی الناس المهدی علیه السلام و یطلبونه.» [8] .

ابی رومان از: علی علیه السلام روایت كرده است كه آن حضرت فرمود: سفیانی، با صاحب پرچمهای سیاه (كه رهبر انقلابی شیعیان در ایران است) در جائی بنام



[ صفحه 487]



(باب استخر) روبرو می گردد، در میان آنان، (یعنی: ایرانیان) جوانی از بنی هاشم «سید» دیده می شود كه در دست چپ او «خال» و نشانه ای قرار دارد، [9] فرمانده سپاه آن سید، مردی از بنی تمیم است كه به او شعیب بن صالح می گویند، در میان آنان، یعنی: سفیانی و هاشمی، جنگی بزرگ روی می دهد، و صاحبان پرچمهای سیاه (یعنی: شیعیان) پیروز می شوند، و سپاه سفیانی شكست خورده پا به فرار می گذارند در هنگام است كه مردم آرزوی مهدی علیه السلام می كنند و به جستجوی او می پردازند.

حدیث ششم:

در كتاب «البرهان فی علامات مهدی آخرالزمان» روایتی را از حضرت ابی جعفر محمدباقر علیه السلام درباره خروج سفیانی و قیام خراسانی نقل كرده است، كه گرچه عبارات و الفاظ آن مضطرب و معنای آن تا حدی نارسا و بالاخره دستخوش تغییر و تحول گردیده و در بیشتر عبارات آن تصرف شده است، ولی چون نشاندهنده ی وحشت «سفیانی» از قیام خراسانی است همه ی آن روایت را نقل می كنیم تا خواننده ی عزیز به موقعیت قیام خراسانی پی برده و حقایق ناشناخته ای را كه تاكنون برای او مجهول مانده است روشن شود.

«عن أبی جعفر علیه السلام قال: بعث السفیانی جنوده فی الافاق بعد دخوله الكوفة و بغداد، فیبلغه فزعة من وراء النهر من أرض خراسان علیهم رجل من بنی أمیه فیكون لهم وقعة بتونس، و وقعة بدولاب الری و وقعة بتخوم زرنیخ، فعند ذلك تقبل الرایات السود من خراسان، علی جمیع الناس شاب من بنی هاشم بكتفه الیمنی خال، سهل الله أمره و طریقه، ثم تكون لهم وقعة بتخوم خراسان و یسیر الهاشمی فی طریق الری (و فی بعض النسخ فی طریق سوی) فیبرح رجل من بنی تمیم من الموالی یقال له: شعیب بن صالح الی اصطخر الی الأموی فیلتقی هو (و المهدی) و الهاشمی ببیضاء اصطخر، فیكون بینهما ملحمة عظیمة حتی تطأ الخیل الدماء الی أرساغها، ثم یأتیه



[ صفحه 488]



جنود من سجستان عظیمة علیهم رجل من بنی عدی، فیظهر الله أنصاره و جنوده، ثم تكون وقعة بالمدائن بعد وقعة الری، و فی عاقر قوفا وقعة صلمیة یخبر عنها كل ناج منها، ثم یكون بعده ذبح عظیم ببابل، و وقعة فی أرض من أرض نصیبین، ثم یخرج علی الأحوص قوم من سوادهم و هم العصب عامتهم من الكوفة و البصرة حتی یستنقذوا ما فی یدیه من سبی كوفان». [10] .

حضرت ابی جعفر امام محمدباقر علیه السلام فرمود: سفیانی، بعد از آنكه بكوفه و بغداد وارد می شود ترس و وحشتی او را از بلاد (ماوراءالنهر) از سرزمین خراسان (یعنی: از نهضت خراسانی) فرا می گیرد، و او لشكریان خود را به اطراف می فرستد سركرده ی آنها مردی از (بنی امیه) می باشد.

در آن هنگام كشتاری در (تونس) و جنگی در «دولاب ری» و جنگی در سرزمین (زرنیخ) روی خواهد داد و آن هنگام است كه پرچمهای سیاه از «خراسان» یعنی: از ایران، روی خواهد آورد. و پیشاپیش آنان، یعنی: ایرانیان، جوانی از بنی هاشم قرار خواهد داشت كه در كتف راست او «خال» و یا علامتی است، و خداوند كارش را سهل و آسان خواهد نمود.

سپس جنگی در سرزمین خراسان در مرز، به وقوع می پیوند، و آن مرد هاشمی در سر راه خود به سوی (ری) حركت می كند، (و در نسخه ی دیگری است كه هاشمی به روشی برابر، كه شاید كنایه از مقابله ی با سفیانی باشد، حركت می كند)، آنگاه مردی از «موالی» از بنی تمیم كه او را «شعیب بن صالح» می نامند به طرف «اصطخر» [11] به جنگ با اموی می رود، و اموی و هاشمی در «بیضاء [12] اصطخر» با هم روبرو می گردند و در میان آن دو نفر، جنگ بزرگ و خونینی روی می دهد به گونه ای كه خون در روی زمین تا ساق پای اسبان می رسد.

سپس سپاهی از «سیستان» كه سركرده ی آنها مردی از طایفه ی بنی عدی است به



[ صفحه 489]



كمك «هاشمی» می آید، و خداوند انصار و لشكریان «هاشمی» را پیروز می گرداند، بعد از آن پس از واقعه ی «ری» جنگی در مدائن [13] واقع می شود و در «عاقرقوفا» [14] (كه نام قریه ای در نزدیكی بغداد در قدیم بوده است) حادثه ی سخت و خورد كننده ای رخ می دهد كه هر كس از آن حادثه جان سالم بدر ببرد از آن خبر خواهد داد. سپس كشتاری هولناك در سرزمین «بابل» [15] (در عراق) و جنگی در سرزمین (نصیبین) [16] بوقوع خواهد پیوست، آنگاه گروهی از مردم از (اعراب) و بادیه نشینان و یا عشایر و ساكنین اطراف كوفه، و یا مردم عوام كه بیشتر آنها از كوفه و بصره هستند، بر (احوص) [17] خروج می كنند و اسیران را نجات می دهند. [18] .

مؤلف: گرچه همانگونه كه در ابتداء نقل حدیث مذكور متذكر شدیم بسیاری از مطالب آن برای ما گنگ و نامفهوم است ولی خواه ناخواه تا این اندازه برای هر خواننده قابل درك هست كه لااقل حدیث مزبور با قیام خراسانی و شكست سفیانی و نهضت گروهی از مردم عراق علیه شخصی لجوج و خونریز ارتباط دارد. و البته خداوند به حقیقت حال دانا و به آنچه واقع خواهد شد آگاه است.

حدیث هفتم:

جلال الدین سیوطی، در كتاب «الحاوی للفتاوی» حدیثی را درباره ی خروج خراسانی هجوم لشكریان سفیانی به سرزمین ایران و محاربه ی با «ایرانیان» نقل كرده است، كه



[ صفحه 490]



هر چند از امام معصوم علیه السلام روایت نشده؛ و قسمت آخر آن نیز با روایات شیعه مطابقت ندارد، و ما نیز برای نادرست بودن قسمت اخیر آن حدیث، تحلیلی را كه یكی از دانشمندان بزرگ اهل سنت در رابطه با حركت انقلابی آن مرد هاشمی خراسانی و پیروزی او در جنگها در كتاب خود آورده است نقل خواهیم نمود، اما در عین حال چون آن حدیث، روشنگر بسیاری از حوادث مربوط به خروج خراسانی، و جریانات ناشی از حركت انقلابی خراسانی در سرزمین ایران اسلامی است، عینا تمام آن را برای مزید اطلاع خوانندگان، در اینجا می آوریم، و آن حدیث این است:

«عن ضمرة بن حبیب و مشایخهم قالوا: یبعث السفیانی خیله و جنوده، فیبلغ عامة المشرق من أرض خراسان و أرض فارس، فیثور بهم أهل المشرق فیقاتلونهم و یكون بینهم وقعات فی غیر موضع، فاذا طال علیهم قتالهم ایاه بایعوا رجلا من بنی هاشم و هو یومئذ فی آخر المشرق فیخرج بأهل خراسان علی مقدمته رجل من بنی تمیم مولی لهم یقال له شعیب بن صالح، أصفر، قلیل اللحیة یخرج الیه فی خمسة آلاف فاذا بلغه خروجه شایعه فیصیره علی مقدمته.

لو استقبل بهم الجبال الرواسی لهدمها، فیلتقی هو و خیل السفیانی فیهزمهم و یقتل منهم مقتلة عظیمة فلا یزال یخرجهم من بلدة الی بلدة حتی یهزمهم الی العراق ثم تكون الغلبة للسفیانی، و یهرب الهاشمی و یخرج شعیب بن صالح مختفیا الی بیت المقدس، یوطی ء للمهدی منزله، اذا بلغه خروجه الی الشام.

قال الولید: بلغنی أن هذه الهاشمی أخو المهدی لأبیه- و قال بعضهم: هو ابن عمه- و قال بعضهم: انه لا یموت ولكنه بعد الهزیمة یخرج الی مكة فاذا ظهر المهدی خرج». [19] .

«سفیانی» سپاه و سربازان خود را به اطراف می فرستد و آنها به تمام سرزمینهای مشرق، یعنی: ایران از سرزمین خراسان گرفته تا «فارس»، یعنی: شیراز و اطراف آن، می رسند، و مردم ایران سخت با آنها می جنگند و در میان



[ صفحه 491]



آنها چندین بار جنگ واقع می شود.

پس چون جنگ مدتی طولانی شد «ایرانیان» با مردی از بنی هاشم یعنی: «سید» بیعت می كنند و او را بریاست برمی گزینند، و او در آن موقع در آخر مشرق قرار دارد (یا محل سكونت او در انتهای مشرق است) سپس آن مرد هاشمی با كمك و مساعدت اهل خراسان (و مردم ایران) قیام می كند، فرمانده سپاه او مردی از بنی تمیم و از وابستگان آنهاست كه به او شعیب بن صالح گفته می شود. رنگ چهره اش زرد، و ریش وی اندك یا به عبارت برخی احادیث (كوسه) می باشد او با پنج هزار نفر قیام می كند و بسوی هاشمی می آید چون خبر خروج او به هاشمی رسید او را بر مقدمه سپاه خود قرار می دهد، و شعیب كسی است كه اگر كوهها با وی روبرو شوند آنها را از جا برمی كند.

پس او با سپاه سفیانی با یكدیگر برخورد می كنند و او آنها را شكست می دهد و گروه زیادی از متجاوزین و لشكریان سفیانی را به هلاكت می رساند و پیوسته آنها را شهر به شهر بیرون می كند و تا عراق آنها را تعقیب می نماید و شكستشان می دهد. سپس سفیانی غالب می شود و هاشمی فرار می كند، و شعیب بن صالح مخفیانه به بیت المقدس می رود، و چون خبر خروج مهدی علیه السلام به او رسید كه به طرف «شام» می آید، خانه ای را برای آن حضرت آماده می سازد.

و ولید گفته است: به من چنین رسیده است كه (مطابق عقیده ی اهل سنت) این مرد هاشمی برادر پدری حضرت مهدی است [20] و عده ای گفته اند كه او پسرعموی حضرت مهدی علیه السلام است. و گروهی گفته اند او نمی میرد و لكن بعد از شكست به مكه می رود و چون مهدی علیه السلام قیام كرد ظاهر می شود.

خواننده ی عزیز! همانگونه كه قبلا تذكر دادیم، هر چند كه قسمتهای اول حدیث هفتم بسیاری از نقطه های تاریك و ابهام آمیز قیام (هاشمی خراسانی) را روشن می كند ولی قسمتهای آخر آن، با احادیث شیعه موافقت ندارد، زیرا:

اولا- راویان حدیث مذكور كه گویا نتوانسته اند هاشمی خراسانی را آنگونه كه شاید و باید بشناسند، به برخی از خیالات و اوهام - مثل او برادر پدری حضرت صاحب علیه السلام



[ صفحه 492]



است، و یا او پسرعموی امام زمان است-، و یا او نمی میرد و امثال این پریشان گوئی ها پناه برده اند، در حالی كه روایات شیعه، با اشاره و كنایه، به خروج چنین انسان مبارزی به عنوان «حسنی» و یا «حسینی» و یا «هاشمی» و یا مردی از آل محمد صلی الله علیه و آله خبر داده است.

و ثانیا- گویا طرفداران «بنی امیه» كه نتوانسته اند شاهد پیروزی و غلبه مردی هاشمی بر لشكریان سفیانی باشند، چند جمله ای به آخر حدیث مذكور افزوده و گفته اند: سرانجام «هاشمی» در جنگ شكست می خورد و فرار می كند و به مكه می رود، و بعد از ظهور حضرت مهدی علیه السلام آشكار می گردد. در حالی كه حتی روایات خود اهل سنت نیز بیشتر آنها بر پیروزی هاشمی خراسانی دلالت می كند.

اینك برای اینكه شما خواننده ی عزیز، به پیروزی هاشمی خراسانی در جنگ با سفیانی اطمینان بیشتری پیدا كنید، و بدانید اینگونه خیال بافیها تراوش مغز برخی از متعصبین و پیروان حزب شجره ی ملعونه است پای تحلیل یكی از دانشمندان بزرگ اهل سنت كه بعنوان یادآوری و تذكر، درباره ی برخی از روایات وارده، در شأن «هاشمی خراسانی» در كتاب خود آورده است می نشینیم تا ببینیم وی در این باره چگونه قضاوت می كند.

برزنجی شافعی، مؤلف كتاب «الاشاعه» متوفای سال 1103 هجری پس از ذكر روایاتی چند كه درباره ی «سفیانی» و «هاشمی» آورده است چنین می نویسد:

«و هاشمی (خراسانی) با پرچمهای سیاه می آید در حالی كه مدت هشت ماه شمشیر خود را بر دوش گذارده است. و در روایت دیگری است كه مدت هیجده ماه می جنگد و می كشد و انتقام می گیرد، تا جائی كه مردم می گویند: معاذالله كه این مرد از فرزندان فاطمه علیهاالسلام باشد اگر او «سید» و فاطمی بود به ما رحم می كرد خداوند او را بر بنی عباس و بنی امیه مسلط می سازد، و او آنان را آواره و در بدر می كند، و در ضمن جنگی در سرزمین «نصیبین» [21] و جنگی هم در «حران» [22] خواهند داشت، و شعار



[ صفحه 493]



آنها:امت، امت، و در روایت دیگری، بكش، بكش، است و معنای هر دو شعار یكی است، آنها می آیند تا اینكه زمام امور خود را به دست حضرت مهدی علیه السلام می سپارند.

آنگاه این مرد دانشمند در دنباله ی سخنان خود درباره ی روایات مختلفی كه در زمینه ی خروج هاشمی خراسانی رسیده است چنین می گوید:

تذكر:

در بعضی از روایات كه پیرامون قیام هاشمی خراسانی روایت شده چنین آمده است كه وی مدت هشت ماه شمشیر خود را بر دوش گذارده و می جنگد و در برخی از روایات 18 ماه ذكر گردیده است، و در روایتی 72 ماه كه 6 سال كامل باشد نقل شده، و در بعضی از روایات آمده است كه وی تا زمانی كه در بیت المقدس به حضور حضرت مهدی علیه السلام برسد می جنگد.

و در روایت دیگر آمده است او به مهدی نمی رسد!!! و در یك روایت دیگر است كه سپاهیان هاشمی، با لشكریان سفیانی با هم روبرو می شوند و در میان دو لشكر، جنگ بزرگی واقع می شود، و لشكریان سفیانی شكست می خورند، و سرانجام: سفیانی غالب می شود!!! و هاشمی فرار می كند!!! و شعیب بن صالح، مخفیانه به «بیت المقدس» می رود و برای ورود حضرت مهدی علیه السلام زمینه سازی می كند.

سپس وی راه حل اختلاف این روایات را اینگونه ارائه می دهد كه:

طریق جمع بین این روایات مختلف بدینگونه است كه بگوئیم، اینكه: برخی از روایات مدت جنگیدن آن مرد هاشمی را 72 ماه دانسته است بدین لحاظ است كه مدت 72 ماه اشاره به تمام دوران جنگ از حین شروع تا پایان جنگ بوده و همه ی مدت جنگ 6 سال طول بكشد، و دلیل بر این گفتار این است كه: در بعضی از روایات آمده است كه پیغمبر گرامی اسلام فرموده:

«ما خاندانی هستیم كه خدا برای ما بجای این دنیا جهان آخرت را برگزیده است، و خاندان من پس از من گرفتار بلاها و آوارگیها و بی خانمانیها خواهند شد تا آنكه



[ صفحه 494]



طایفه ای از طرف مشرق پیدا شوند كه با آنها «پرچمهای سیاه است» و آنها درخواست خیر و نیكی می نمایند ولی آن را به آنها نمی دهند، و آنان می جنگند و پیروز می شوند و آنگاه آنچه را كه می خواستند به آنان می دهند ولی آن طایفه دیگر نمی پذیرند تا آنكه آن پرچم را به دست مردی از خاندان من می سپرند».

و اما اینكه در بعضی از روایات 18 ماه آمده است، این مدت نسبت به زمان بعد از جنگ با سفیانی و شكست لشكریان او، و همكاری «شعیب بن صالح» با «هاشمی» است و مدت 8 ماه كه در برخی از روایات آمده است، نسبت به زمان ورود او به كوفه و فرستادن بیعت از كوفه برای حضرت مهدی علیه السلام است، و البته این جمع بین روایات جمع خوبی است.

اما طریق جمع بین روایات دیگر این است كه بگوئیم: آن روایتی كه می گوید: او می میرد (اگر روایت صحیح باشد) مردن مربوط به سفیانی باشد نه هاشمی، و معنای آن در این هنگام چنین می شود كه: (هاشمی، مهدی علیه السلام را دیدار نخواهد كرد مگر اینكه سفیانی بمیرد) یا اینكه بگوئیم: روایت مربوط به همان هاشمی باشد و هدایت كننده ی پرچمها «شعیب بن صالح» بوده و نسبت رهبری پرچمها به هاشمی به طور مجاز بوده باشد، [23] و یا اینكه بگوئیم: «هاشمی» پرچمها را رهبری كرده و به منزل مقصود می رساند و «شام» را می گشاید و اندكی پیش از آنكه به مهدی علیه السلام برسد می میرد.

علاوه بر همه ی اینها باید توجه داشت: روایاتی كه می گوید، هاشمی پرچمها را رهبری كرده و به مهدی می رسد بیشتر و مشهورتر است و هم چنین روایات غلبه و پیروزی هاشمی بر سفیانی، بیشتر از روایات شكست و هزیمت است.

بهرحال اگر بخواهیم بین همه ی روایات جمع كنیم و بگوئیم در واقع همه ی آنها درست است باید بگوئیم: «امكان دارد هاشمی در بعضی از جنگها شكست بخورد، ولی بعد از شكست، دوباره پیروز می شود، و سرانجام پیروزی از آن اوست. و البته خدا داناتر است». [24] .



[ صفحه 495]



آنچه تا اینجا در رابطه با موضوع «قیام خراسانی» آوردیم، تعداد بسیار كمی از انبوه روایاتی است كه تنها بر اساس شواهد، و قرائن موجود در آنها: در اثبات و انطباق با (سومین خراسانی) كه سیدی هاشمی و از نسل امامان معصوم علیهم السلام است بطور فشرده و مختصر نقل نمودیم. وگرنه شماره ی روایاتی كه درباره (خراسانی) و مجاهدتهای بی نظیر او، و همچنین در ارتباط، با شهامت و شجاعت و از خودگذشتگی یاران فداكار وی، از ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین رسیده است بیش از آن است كه بتوان همه ی آنها را در یك كتاب مختصر گردآوری نمود چه آنكه خوانندگان محترم، خود بخوبی واقفند كه توضیح و تفسیر هر یك از روایات وارده، نیازمند فرصت بیشتری است كه از عهده ی این مجموعه مختصر خارج است.


[1] سوره ي انفال، آيه ي 60.

[2] عقائد اللاماميه ج 1 ص 270.

[3] ظاهرا اين كلمه اشاره به همان آيه ي شريفه ي: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة/ آيه ي 60 انفال» مي باشد.

[4] شايان ذكر است كه از زمان اعلان موجوديت اسرائيل تاكنون، سه بار، جنگهاي خونيني بين اعراب و اسرائيل، در سالهاي 67،1948 و 73 ميلادي واقع شده كه بدين ترتيب تا مرحله چهارم، فقط بايد صبر كنيم تا مسلمانان غيرعرب با عربها متحد شوند و يهوديان را تار و مار سازند.

[5] غيبت نعماني ص 249 طبع صدوق، باب 14 حديث 4.

[6] طيلسان، سرزميني پهناور و داراي شهرهاي فراوان و از نواحي ديلم و خزر است «معجم البلدان».

[7] تتمه ي المنتهي ص 492، 490 و تاريخ حبيب السير و ساير تواريخ.

[8] عقدالدرر ص 127 و الحاوي للفتاوي ج 2 ص 69.

[9] در بيشتر نسخه ها (دست راست) نوشته شده و گويا در اين حديث نسخه بردار حديث اشتباها دست چپ را بجاي دست راست نوشته است.

[10] البرهان ص 121-120- حديث 25 چاپ خيام قم 1399 ه و الحاوي للفتاوي ج 2 ص 69.

[11] «اصطخر» از قديمي ترين و مشهورترين شهرهاي فارس بوده و در برخي از اخبار است كه حضرت سليمان از طبريه، يعني از سرزمين شام و فلسطين، به آنجا مي آمده است، و در آنجا مسجدي است كه معروف به مسجد سليمان است. و بين اصطخر تا شيراز دوازده فرسخ است.

[12] «بيضاء» نام شهر بزرگي در ناحيه ي اصطخر بوده كه تا شيراز هشت فرسخ فاصله داشته است.

[13] مدائن از شهرهاي بزرگ و قديمي ايران است كه در نزديكي بغداد قرار دارد، و ايوان كسرا از آثار باستاني اين شهر قديمي تا هنوز باقي است.

[14] (عاقرقوفا) ظاهرا همان (عقرقوف) است كه به گفته ي صاحب «معجم البلدان» قريه اي از نواحي «دجيل» و تا بغداد، چهار فرسخ فاصله داشته است.

[15] بابل -اسم ناحيه اي در عراق است كه كوفه و حله جزء آن ناحيه است.

[16] (نصيبين) نام شهري در كنار فرات بوده كه آنرا نصيبين روم مي ناميده اند.

[17] (احوص) در لغت به كسي گفته مي شود كه چشم تنگ باشد و شايد اين كلمه، اشاره به شخصي لجوج و يكدنده باشد.

[18] در مورد معناي كلمه ي (عصب) كه در متن عربي حديث آمده است دو معنا متصور است كه قابل دقت مي باشد، يكي اينكه مراد، قيام گروهي از معممين و اهل علم باشد، و ديگر اينكه گروهي قيام كنند، و خواستار توقف و قطع جنگ باشند. به كتب لغت، مانند «لسان العر» ماده ي (عصب) مراجعه فرمائيد.

[19] الحاوي للفتاوي ج 2 ص 70 و عقدالدرر ص 128.

[20] بر خواننده ي عزيز مخفي نماند كه حضرت مهدي عليه السلام تنها فرزند امام حسن عسكري عليه السلام است و آن حضرت طبق مدارك معتبر تاريخي از شيعه و سني برادر پدري نداشته است.

[21] نصيبين، اگر بصورت جمع و كسر باء خوانده شود شهري آباد واقع در جاده ي موصل به شام بوده و اگر به صورت تثنيه و فتح باء خوانده شود، دهكده اي از حلب واقع در (سوريه) و هم چنين شهري در كنار شط فرات بوده است كه آن را نصيبين روم مي گفتند (مراصد).

[22] حران شهر بزرگي در جاده ي موصل به شام و روم بوده است (معجم البلدان).

[23] نگارنده گويد: ظاهرا آن روايتي كه مي گويد: «هاشمي» مي ميرد و به مهدي عليه السلام نمي رسد، مربوط به سيدهاشمي حسيني صاحب اصلي انقلاب است زيرا در چند روايت به اين معنا اشاره شده و ما در اين باره، هم در ضمن حديث: «يخرج رجل قبل المهدي عليه السلام» به اين موضع اشاره كرديم و هم در روايات آينده در اين باره توضيح خواهيم داد.

[24] الاشاعه، ص 99، 98.